در شب قدر دلم با غزلیهمدم شد/بین ما فاصلهها واژه به واژه کم شد
بیتهایم همه قرآن رویسر آوردند/چارده مرتبه، آنگاه دلم محرم شد
ابتدا حرف دلم را به نگاهمدادم/بوسه میخواست لبم، گنبد خضرا خم شد
خم شد آهسته از اسرار ازلبا من گفت/گفت: ایوان نجف بوسه گه عالم شد
بعد هم پشت همان پنجرۀرویایی/چشم من محو ضریحی که نمیدیدم شد
خواستم گریه کنم بلکه براین زخم عمیق/گریه مرهم بشود، خون جگر مرهم شد
گریه کردم،عطش آمد به سراغم،گفتم:/به فدای لب خشکت! همه جا زمزم شد
آنقدر دور حرم سینه زدمتا دیدم/کعبه شش گوشه شد، آنگاه دلم محرم شد
روی سجادۀ خود یاد لبتافتادم/تشنهام بود، ولی آب برایم سم شد
زنده ماندم که سلامی بهسلامی برسد/از محمد(ص) به محمد(ع) که میسر هم شد
من مسلمان شدۀ مذهب چشمیهستم/که درآن عاطفه با عشق و جنون توام شد
سالها پیر شدم در قفسآغوشت/شکر کردم، در و دیوار قفس محکم شد
کاروان دل من بس که خراسانرفته است/تار و پود غزلم جادۀ ابریشم شد
سالها شعر غریبانه درابیات خودش/خون دل خورد که با دشمن خود همدم شد
داشتم کنج حرم جامعه رامیخواندم/برگ در برگ مفاتیح پر از شبنم شد
یازده پله زمین رفت بهسمت ملکوت/یک قدم مانده به او کار جهان درهم شد
بیت آخر نکند قافیه غافلگیرت/آیبرخیز ز جا، قافیه یا قائم(عج) شد
شاعر: سید حمیدرضا برقعی
درباره این سایت